بعد از مدتها حس قشنگی بود که عزیز خطاب بشم اونم از طرف تو !
با لذت به این کلمه زل زدم
هر چند دروغ نگم دلم خواست عزیزم می بود تا عزیز !
از اون سالها که منو دیدی پیرتر شدم شکننده تر و کم حوصله تر
اما هنوز بخشی از رویای من در همون اتاق جا مونده
عصر یک روز گرم تابستانی با پرده هایی که در باد کولر می رقصیدند
روی صورت ما ...
پی نوشت : آلبر کامو میگه آدم اگه یک روز زندگی کرده باشه اینقدر خاطره داره که صد سال زندانی باشه
باور کن نمی توانم
دست کسی که مرا یک بار رها کرده دوباره بگیرم
او تا ابد در حال سقوط در من است ...