عزیز

بعد از مدتها حس قشنگی بود که عزیز خطاب بشم اونم از طرف تو !

با لذت به این کلمه زل زدم 

هر چند دروغ نگم دلم خواست عزیزم می بود تا عزیز ! 

از اون سالها که منو دیدی پیرتر شدم شکننده تر و کم حوصله تر 

اما هنوز بخشی از رویای من در همون اتاق جا مونده 

عصر یک روز گرم تابستانی با پرده هایی که در باد کولر می رقصیدند 

روی صورت ما ...


پی نوشت : آلبر کامو میگه آدم اگه یک روز زندگی کرده باشه اینقدر خاطره داره که صد سال زندانی باشه 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.setarehsahari.blogsky.com

حس و حال نوشته هاتون چقدرررر اشناست، غمی که پشت کلماتتون هست رو کاملا درک میکنم.....

ممنونم که سر زدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد