می گفت : عشق برای من همیشه یک جریان یک طرفه بوده
در طول زندگیم از زنهایی خوشم می اومد که منو تحویل نمی گرفتند
و بودند زنهایی که از من خوششون میومد و من میلی بهشون نداشتم
(تعداد اینا زیاد نبود و بعد ها که بهشون توجه کردم اینا هم منو تحویل نگرفتند )
همیشه برام سوال بود
رویا بود
این عشق های آتشین دو طرفه که دو طرف خودشون رو به آب و آتیش می زنند برای هم
خودم بعد گرفتار یک ازدواج سنتی و انتخاب شده توسط مادر و خواهر شدم که بعد از سالها هنوز به تفاهم نرسیدیم
و مدام دعوا و ...
همیشه دلم می خواست زنی دوستم داشته باشه و من همه هستیم رو به پاش بریزم
نوکریش رو بکنم
نزارم آب تو دلش تکون بخوره
اما خب
نشد ...
از کجا معلوم که مادرت و خواهرت ادوات جنگی جنگ بین تو و زنت هم نبوده ان
شاید هم بودند !
بلاخره تو خانواده های سنتی یک رقابتی هست
پدر می خواد با خانواده خودش وصلت کنید مادر با خانواده خودش
عموما از تعداد وصلت ها هم میشه به نفوذ هر کدوم پی برد
به نظر من مشکل از ما هست که دلبر و دلدار بودن رو بلد نیستیم
مثالش اینه :
من ازمردایی که خیلی لوس هستن یا به طور افراطی توجه میکنن خوشم نمیاد
پس اگه آقایی باشه که بخواد این مدلی رفتار کنه من تحویلش نمی گیرم
در مورد دختر ها هم که باید یه آقایی بیاد نظر بده
بلکه منم یاد بگیرم باید چه جوری رفتار کنم
من این مدل ازدواج های سنتی هم قبول ندارم البته
مگه میشه آدم به کسی حسی نداشته باشه و باش ازدواج کنه
در اینکه دلبری بلد نیستیم صد درصد موافقم
اما ازدواج سنتی هنوز هست