چند وقت است می خواهم در مورد سیزیف بنویسم و نمی شود
سیزیف تنها موجود فنا پذیر عالم بالا بود . یکی از خدایان دختر یک خدای دیگر را می دزدد و آن خدا به زئوس شکایت می کند
سیزیف شاهداین ماجرا بوده و در دادگاه شهادت می دهد و بر اثر شهادت او آن خدا محکوم می شود
دردسر از بعد از محاکمه شروع می شود . با اینکه عدالت جاری شده اما خدایان به خشم آمده اند از اینکه یک موجود فانی علیه یک خدا شهادت داده
آنها سیریف را به زمین تبعید می کنند و او را محکوم می کنند تا سنگی بزرگ را تا بالای کوهی ببرد تا بخشیده شده و به عالم بالا برگردد .
سیزیف سنگ را می غلطاند اما نزدیک قله سنگ به پایین می غلطتد!
سیزیف مصمم بر می گردد و می گوید من از این سنگ سخت ترم !
دوباره تلاش می کند و باز شکست
اینکار بارها و بارها ادامه پیدا می کند تا اینکه سیزیف در میابد که خدایان او را به مسخره گرفته اند
قرار نیست او بخشیده شود و این سنگ به قله نخواهد رسید
خدایان می خواهند او تا ابد درگیر سنگ باشد
سیزیف به آگاهی می رسد و خودکشی میکند
با خودکشی خود زنجیره تقدیر را پاره می کند . به خدایان دهن کجی میکند .
کاری به ادامه داستان ندارم اما خیلی ها سیزیف را تحسین کرده اند از جمله هدایت
صادق هدایت در روز خودکشی یادداشتی می نویسد روی کتاب افسانه آفرینش
می نویسد امروز من سرنوشت خود را به دست گرفته ام حالا باید اگزیستانسیالیست ها جلوی من رژه بروند ...
خودکشی از نظر من نشانه ضعفه!
شاید تو این افسانه سیزیف با خودکشی خواست نشون بده راهی برای رهاییش وجود داره که خدایان دیگه نمیتونن جلوشو بگیرن اما همین کارش از روی ناچاری بوده! و این یعنی ضعف!
و از اون بدتر دلایل احمقانه خودکشیه! مثلا شکست عشقی!!! به نظر من کسب که به خاطر از دست دادن کسی دیگه خودکشی میکنه همون بهتر که نباشه!
تو پرانتز بگم که بیرون گود واینستادم و بگم لنگش کن!
این دنیا اختیارش هم اجباریه
اصلا نفهمیدم..
کدوم قسمت رو ؟
چقد دنیاش شبیه زندگی ماست. همش در حال دویدن برای هیچ.
دقیقا