گرما

هوا گرمه

خسته و بی حوصله ام

یادم افتاد به کتاب بیگانه کامو و قهرمانش آقای مرسو

که کنار ساحل بخاطر گرما و آفتاب آدم می کشه


یک عینک آفتابی

یک کلاه حصیری و یک نوشابه خنک ممکنه جون کسی رو نجات بده

شایدم جون دو نفر ور ...

نظرات 3 + ارسال نظر
آنا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 07:59 ب.ظ

دیوونه ای تو. تعبیر بسیار.ارزنده ای بود

مرسی از تعریفت

کتی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.catecolvits.blogsky.com

ممنون که بهم سر زدید..... بسی شادمان شدم.....
بیگانه ی البر کامو از جمله کنابهای مورد علاقه ی منه...... اولین بار که خوندم کاملا اغشته بودم با حال و هواش...... حس دوباره خوندنش بارها از سرم گذشت.........

من هم از ملاقات شما خوشبختم
این عالیه هنوز کسانی هستند که وبلاگ می نویسند
طوفان تلگرام همه چیز رو نابود نکرده

ناشر مولف چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 07:44 ب.ظ http://khanehfarda.blogsky.com

من هم بیگانه رو خیلی سال ها پیش خوندم... خیلی جالبه که شما از این زاویه هم راجع به موضوع فکر کرده این که یک کلاه حصیری و یک نوشابه خنک ممکنه جون کسی رو نجات بده
همه چیز رو نمیشه تو تلگرام نوشت... مثلا من خودم فکر نمی کردم که حرفای غیرعام پسندانه م طرفدار داشته باشن. برای همین حرفام رو چند قسمت کرده م؛ بعضی تو وبلاگ تیمی مون، بعضی تلگرام، بعضی سایت و بعضی هم جایی که بشه بی نام نوشت و شاید هم کسی بخونه

سلام
ممنون که سر زدید
بنویسید
قلمتان روان
حالا هر جا که شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد