منتظر

منتظرم


منتظر قطار


قطاری که مسافر ندارد


من اما


در ایستگاه نیستم


روی ریلم ...



از عشق چه ماند

در کوچه های خلوت و تاریک شهر

مردی تنها و بیکس

یک عمر درد

یک دنیا عشق

یک کوه غم را با خود

بر شانه های خود حمل می کند

از عشق چه ماند

سایه ای لرزان

و ته سیگارهای رنگارنگ ...

بن بست

گریه هایم گم شده اند


در پیاده روهای شلوغ

با همه

بی تو

تنهایی میان جمع

راه رفتم

راه رفتم

راه رفتم

نه جاده ها تمام شدند

نه غم تو

فقط من

به انتهای خودم رسیدم

دور زدن در کوچه های بن بست

گردش حول مدار صفر درجه

فریاد

فریادهایی که به سویت باز می گردند

بی امید

بی انعکاس

مرده

تمام این هق هق های نا تمام را

به حسابت می گذارم

تا قیامت که زخم بزنی

اندوه کم نخواهی آورد

ساعتها گیر می کنند

مثل من در انتهای کوچه ای بن بست

خیره به دیوار

آه

چقدر سرم حوصله شکستن دارد

سختی این دیوار را ...

تب

"طاقت بیاور


بهار که شد برایت کارت پستال می فرستم "

تمام وجودم می لرزد در سرمای زمستان

ایمانم را به بهار از دست داده ام

من مانده ام

و کارت پستالهای تو

که به دستم نمی رسند

مانند دستانت

که به دستم نرسید

چقدر دلم می خواهد

روح تبدارم را بکشم به خیابان

به زیر باران

سرمای نبودنت

کرختم کرده

دست رویای تو را می گیرم

با من برقص

تا ته قصه .

خاطره

قلبم دو تکه شده


تکه ای عاشق توست


تکه ای تو را نفرین ...


نه نفرین نمی کند


ان را شکسته ای


زیر پاهایت


زیر پاهای نازنینت!


ذهن پریشان من خانه خانه شده است


مثل دفتری ورق ورق شده


یا کتابی که فصل هایش جابجا شده اند


تو کجای این قصه آمدی که هر چه ورق می زنم


فصل ها ی تو تمام نمی شود


من تمام می شوم


و تو در اوراق جریان داری


این روزها


باد هم به دنبال موهایت می گردد


خاطره ای دور


روشن و شفاف در ذهنم می درخشد


آن عصر گرم تابستان


گوشه اتاق پدربزرگ خوابیده بودی


چقدر ناز


من با ترس و لرز تو را برانداز می کردم


موهای لخت زیبایت روی صورت ماهت را پوشانده بود


چقدر زیبا بودی


دلم می خواست کنارت بنشینم


موهایت را کنار بزنم


و صورت ماهت را آرام ببوسم


نتوانستم


نشد


ترسیدم خواب خدا را آشفته کنم


شاید قبل از آنکه لبهایم به صورت قشنگت برسد


دلم از دهنم بیرون می پرید


و تو را غرق بوسه می کرد


روزها


سالها با این خاطره زندگی کردم


سالها .