جان من

میگویم جانِ دل؟

شما که پا قدمتان خوب است 

می شود بیایید 

پا به قلبِ ویرانه ی ما بگذارید 

و هیچوقت قصدِ ترکش را نکنید؟

آخر میدانید چیست؟

شما که نیستید 

کار و بارِ دلِ بی نوایمان

از رونق افتاده...


بیخبری


شعر هایم همه از وصفِ تو بودَه است و فقط...


خودِ مغرورِ بدِ سنگ دلت ، بی خبری!

همصحبت

‏آدم

همیشه به کسی نیاز داره تا باهاش در مورد همه چیز

همونجوری حرف بزنه که با خودش حرف میزنه...



توقع

« یک نفر باشد
که تمامش فقط سهم من باشد
و تمام من، فقط سهم او. »
تنها توقع‌ام از زندگی همین بود...

بله... حق با شماست؛
چه توقع زیادی...

.....م

"تب دارم

و در هذیان هایم

نام تو مدام

تکرار می شود..."


پینوشت  اون میم آخر میم مالکیت هست