ما


ما ادمایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم ؛
نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده !
ما بی احساسی نیستیم .
ما بی معرفتو نا مرد نیستیم !
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن ،
که یه سری بــــاورامونو از بین بـــردن .
فقط باید یکی باشه بفهمه مارو ؛
یکی باشه از ما .
از جنس خودمون ... !!!


بیا ببین

به بالشم دیگر نمیتوانم دروغ بگویم


مدتی هست
بهانه تورا می گیرد

سرم را از اشک خیس می کند
نمیدانم حواسش کجاست
تمام تنش را با سیگار من سوزانده

اصلا خودت بیا ببین..

حسادت

سرم گیج می رود


چشمانم تار شده


گوشهایم وزوز می کنند


از توی اتاق


معشوقم مرا صدا می زند


صدا می زند تا کنارش بخوابم


کاش اینها را می خواندی


می شنیدی


شاید حسادت زنانه ات


کمی ناراحتت می کرد


اخم می کردی


بعد من را با کسی دیگر تصور می کردی


با لبهایی که فقط دست های تو را می بوسید


حالا لبهای گل انداخته دیگری را می بوسم


دستی که موهای تو را نوازش می کرد


حالا دور کمر دیگری حلقه می شود


چشمی که برای تو اشک می ریخت


حالا به دیگری زل می زند


آه من چقدر ساده دلم


خیال می کنم تو اینها را می خوانی


دلت برای من تنگ می شود


تو


الان کنار او دراز کشیده ای


دستهایش را دور کمرت حلقه کرده


لبهایت را می بوسد


من اینجا در این اتاق سرد


به این صفحه روشن


بیهوده زل زده ام


تو را تصور می کنم


و رختخواب سردم


معشوق هر شبم


در آن اتاق 


مرا صدا می زند


من چقدر ساده دلم

هذیان

شعرهات

آوای هزار پرستوی غمگین است

و گریه هات

پاکی هزار قطره شبنم

دنیا را دیوانه ای برداشته

دور سرش می چرخاند

من و تو اما در این گیر و دار

دستهایمان را نا امیدانه

دراز کرده ایم

در جستجوی پناهگاهی

تکیه گاهی شاید

خون

از هزار زخم کهنه

سر باز می کند

با تلاشی بیهوده

لبخند می زنی

آه

این سیاره را برای من و تو نساخته اند

ما را سوار چرخ و فلکی دیوانه وار کردند

و دنیا را دور سرمان چرخاندند

چرخیدیم

نرسیدیم

نرسیدیم

نرسیدیم

نه

آرامشی نیست

عشقی نیست

امیدی نیست

به امیدی واهی

هزار بار دانه های تسبیح را چرخاندیم و

به خودمان فوت کردیم

و عصر عصر بی اعتمادی انسان بود

عصر طغیان

و عصر هذیان بود

هذیان

اینجا یک دیوانه  می نویسد


یک روان پریش


یک نفر که


اصلا مهم نیست کی ...