تو هم دردی

امروز اتاقم رو مرتب کردم

فکر کردم من اینجا می مونم

توی همین خونه غرق در نور

همینجا خواهم مرد

همیشه فکر میکردم ریشه هام تو آبه

خواهم رفت 

منو آدمها جذب می‌کنند نه شهرها

اما

دیگه توان ندارم

برای آمدن به سمت تو 

که با رسیدن هر شخص تازه منو فراموش میکنی

ساعتها آنلاینی و من منتظر

قلبم تیر میکشه

کتفم درد میکنه

کمرم تیر میکشه

دیگه به شانه کشیدن اسلحه داره سخت میشه

نمی تونم مجبورت کنم منو دوست داشته باشی 

دیگه توان جنگیدن ندارم

توی همین اتاق غرق در نور دراز میکشم

تا بمیرم ...

جمعه بد

افتضاح بودم!

از ۲۰ فقط چهار مثبت



دلبر سنگدل

دو روز بود سر سنگین شده بودی

گفتم شاید عادت ماهانه نزدیکه

یا بخاطر محرم


امروز فهمیدم اون پسره  اومده مرخصی !


خسته ام

خیلی خسته

چقدر باید برای تو بجنگم ؟

کی قراره این لرزش دست و دل تموم بشه ؟

کی قراره منو یکم دوست داشته باشی ؟


درسته تو معشوقی

من باید ناز بکشم

ولی

بخدا منم گناه دارم  ...

تعطیلات گه مرغی

همونطور که پیشبینی می کردم دو روز تعطیل بسیار نکبت گذشت

یکی از نفرت انگیز ترین  کارها مراقبت از مرغ خصوصا بلدرچین هست

بسیار بدبو هستند و گستاخ

شخصا متنفرم از اینکه جای اینها رو تمیز کنم و بهشون آب و دونه بدم

حالا با پررویی ازم می خواد به اینا برسم

گفتم دست من باشه یک فشنگ 5 نذرشون میکنم همشون دوخته بشن به دیوار

دیشب اما دیگه دعوا جدی شد

گفتم این بساط از تو این  آپارتمان جمع نشه می فروشم واحد رو

گفته امروز مشکل رو حل می کنه



کلافه ام

عصبی ام !

نمی دونم چرا !!!


نباید اینطور باشه

شاید برای اینکه دو روز تعطیله

از تعطیلات متنفرم ...