بازی

حوصله ات که سر می رود 

با دلم،

با دوست داشتنم  بازی نکن،


من در 

بی حوصلگی هایم 

با 

تو 

زندگیها 

 کرده ام...


آه

یه دنیا غریبم ...

اینجور گفتن

‏"نفهمی" محدودیت نیست

 مصونیت است...

فال

هی با چشمهای بسته انگشت هایم را می آورم که بهم برسند
و دستهایم از گریه خیس است
و تو
به تمام زبانهای زنده دنیا سکوت می کنی ...

عوارض دلدادگی

خودم باورم نمیشه


اینقدر ضعیف شدم


اینهمه شکننده ...